دنیای حرفه و فن سالاری



خسرو شکیبایی (زاده ۷ فروردین ۱۳۲۳ در تهران - درگذشته ۲۸ تیر ۱۳۸۷، تهران) او پیش از اینکه وارد عرصه تئاتر شود، در حرفه‌هایی چون خیاطی و کانال‌سازی و آسانسورسازی کار می‌کرد. در ۱۹ سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت. وی فارغ‌التحصیل بازیگری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۲ با بازیگری تئاتر آغاز کرد، ۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۷ وارد حرفهٔ دوبلوری شد. تا پیش از انقلاب فقط در عرصه تئاتر و دوبله فعالیت داشت. پس از انقلاب شکیبایی در نزدیک به ۴۰ فیلم سینمایی بازی کرد. بازی در نقش حمید هامون در فیلم هامون ساختهٔ داریوش مهرجویی یکی از ماندگارترین نقش‌هایی است که ایفا کرده‌ است. او علاوه بر هنرنمایی در نقش آفرینی سینما و تئاتر و تلویزیون، برخی از سروده‌های فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، سید علی صالحی و محمدرضا عبدالملکیان را به صورت دکلمه اجرا کرده است. در بهار 98 سه شعر از شعرهای استاد محمد رضا عبدالملکیان که توسط زنده یاد خسرو شکیبایی دکلمه شده است را از آلبوم مهربانی به فتوکلیپ تبدیل کردم که می توانید آنها را از لینک های زیر مشاهده و یا دانلود کنید. 

خسرو شکیبایی

@ فتوکلیپ مهربانی را بیاموزیم

@ زیبا فرصت چشمت تماشایی است

@ زیبا هوای حوصله ام ابری است

@ خسرو شکیبایی در ویکی پدیا


مهربانی را بیاموزیم


فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بیدمجنون،
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران، یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم ها را می شود پرسید
یک نفر تنهاست
یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست
در زمین زندگانی آسمان را می شود پاشید
می شود از چشم هایش
چشم ها را می شود آموخت
می شود بر خاست
می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می شود دل را فراهم کرد
می شود روشن تر از اینجا و اکنون شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی داشت
در کجا یک کودک ده ساله در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پُر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی است
جای من در میز سوم، در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست 
مهربانی را بیاموزیم

شاعر: محمد رضا عبدالملکیان

فتوکلیپ مهربانی را بیاموزیم، ساخته محسن سالاری

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازیگران مطالب روزانه خبرنامه اختصاصی ویلاهای ایران و جهان مرجع دانلود رایگان downloadfilmmm اپـ ـ ـ ـس داس موزیک دانلود آهنگ جدید مطالب اینترنتی مطالب اینترنتی Texmovie